بسته محتوایی اشعار آئینی ماه صفر منتشر شد سیاه‌پوشی صحن و سرای حرم امام رضا (ع) ویژه دهه آخر صفر مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی: در دهه پایانی صفر از مبدا تا مقصد همراه زائر هستیم توصیه‌های پزشکی به زائران پیاده امام‌رضا(ع) | زائران دهه آخر صفر ۱۴۰۳ از خدمات پزشکی رایگان بهره می‌برند عشق به حسین (ع) پایان ندارد راه‌های تعامل با نوجوان در فرهنگ دینی برگزاری رویداد‌های فرهنگی با تمرکز بر ترویج فرهنگ میزبانی در مشهد در دهه پایانی صفر ۱۴۰۳ ظرفیت پذیرایی ۸۰ هزار زائر در بزرگترین موکب خدمتی امام رضا (ع) در ملک‌آباد پیش‌بینی ۳۰ میلیون تشرف به حرم امام‌رضا(ع) برای دهه آخر صفر ۱۴۰۳ + فیلم تأمین ۹۵ هزار ظرفیت اقامت شبانه در مسیر‌های منتهی به مشهد برای زائران پیاده دهه آخر صفر ۱۴۰۳ عطر گلاب دست‌های مادربزرگ بود چشمه‌ای که دریا شد | یادی از آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی، فقیه وارسته و عالم شیعه زینت ارادت بر ضریح دوست | درباره هدایایی که بر در و دیوار بارگاه مطهر رضوی نصب شده است دوست و دشمن؛ مقهور علم و تدبیر رضوی با سکوت در قلب‌ها نفوذ کنیم | بازخوانی آموزه‌های رضوی در چهارشنبه امام‌رضایی همه راه‌ها به مشهد ختم می‌شود ویدئو| خادمان امام رضا(ع) میزبان زائران پیاده در تپه سلام تشرف معلولان آسایشگاه فیاض‌بخش به حرم مطهر رضوی (۶ شهریور ۱۴۰۳) سیزدهمین دوره جایزه ادبی «یوسف»، ویژه دفاع‌ مقدس آغاز به کار کرد تمدید مهلت ارسال آثار به جشنواره رسانه‌ای بین‌المللی امام‌رضا (ع)
سرخط خبرها

سلام امام رضا جون

  • کد خبر: ۱۴۳۴۲۱
  • ۱۵ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۰
سلام امام رضا جون
چندبار چیزی را زیر لب تکرار کرد. ایستاد و بلند گفت: «سلام امام رضا جون. ممنونم که...» انگار که حرفش را یادش رفته باشد، ساکت شد.

تا وسط راهرو دوید. نزدیکم شد و با خجالت سلام کرد. من هم سلام کردم. قدم قدم جلو آمد، زیاد حواسش به من نبود. کنارم ایستاد و چادر مشکی اش را با دست‌های کوچکش مرتب کرد و دوباره آرام راه افتاد. چندبار چیزی را زیر لب تکرار کرد. ایستاد و بلند گفت: «سلام امام رضا جون. ممنونم که...» انگار که حرفش را یادش رفته باشد، ساکت شد. مادر و پدرش به ما رسیدند. مادرش گفت: «بگو دیگه، همون طور که تمرین کرده بودیم...»

دوباره خیلی خودمانی و خنده رو گفت: سلام امام رضا جون. ممنونم که اجازه دادی دوباره بیام پیشت. بعدش هم پله‌های صحن غدیر به جمهوری را دوید و پایین رفت، رسید کنار حوض. بالا و پایین می‌پرید. پدرش همان طور که به دخترش نگاه می‌کرد گفت: از دیروز توی قطار این جمله را تمرین می‌کند. هی از در کوپه می‌آمد تو و تکرار می‌کرد که در حرم آقا جمله اش را اشتباه نگوید. ما هم به خاطر اصرار این کوچولو الان مشهدیم.

خودم را ورودی شیرازی می‌بینم کنار پدر. از بالاخیابان وارد حرم می‌شویم. زیر چشمی نگاهش می‌کنم. با چشمانی پر اشک رو به گنبد سلام می‌دهد. تسبیح دانه مشکی همیشگی اش را از جیب کتش درمی آورد و دودستی دانه‌ها را جفت جفت رد می‌کند.

باهم راه می‌افتیم. قبل از ورودی صحن عتیق زیر ایوان ساعت یک خادم کلاه به سر ایستاده، با یک عصای نقره‌ای رنگ پرنقش و نگار. عصا را با فاصله از خودش نگه داشته است. بابا عصا را می‌بوسد. به من هم اشاره می‌کند. من هم می‌بوسم. بوی فلز می‌دهد. بوی انگشتر بابابزرگ. در را می‌بوسیم و وارد صحن می‌شویم.

از صحن کهنه می‌رویم بیرون و از زیر ایوان تلگراف خانه وارد صحن نو می‌شویم. بابا می‌گوید باید به احترام آقا از پایین پا، وارد روضه شد. دور ضریح، بابا با صدای بلند می‌گوید: به شاه قبه طلا حضرت رضا صلوااااااااات و همه صلوات می‌فرستند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->