توزیع ۳۰۰۰ غذای گرم بین سیل زدگان منطقه سیدی مشهد خدمات آستان قدس رضوی به مردم سیل‌زده مشهد | اختصاص ۱۰۰ واحد رایگان در زائرشهر رضوی نقاره حاجت‌ها یادی از آیت ا... محمدتقی بهجت| رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند حق همسایگی امام مهربان زندگی باشکوه با مهندسی معرفتی امام رضا (ع) خدمت‌رسانی آستان قدس رضوی به سیل‌زدگان مشهد قاضی‌زاده هاشمی: پیام انقلاب اسلامی به عالم، بیداری اسلامی و فهم مستقل بود آزادسازی ۱۶۰۰ زندانی جرایم غیرعمد با نذر امام رضا(ع) | اجرای عملیات عمرانی در ۳۰۸ روستا + فیلم آیا نماز آیات برای طوفان و رعد و برق واجب است؟ حرمِ عشق و زیارتنامه ای که باید عارفانه خواند آغاز و بهره‌برداری از ۱۵ پروژه شاخص آستان قدس رضوی در کشور | افتتاح ۴ پروژه در روستای هندل آباد یادی از مرحوم آیت ا... سید عبدا... فاطمی، خطیب مخلص تبریزی| آیینه دلان از تو صفا می‌گیرند تاریخچه لوله کشی آب در مسجد جامع گوهرشاد| باقیات الصالحات تاجر تبریزی در مشهد سِر حج در نگاه شاعران بزرگ علمدار نهضت رضوی| بررسی زندگی و سیره احمدبن‌موسی(ع) حضور ۷۰۰۰ خادم فعال در بقاع متبرکه خراسان رضوی خدمت‌رسانی ویژه کفشداران حرم مطهر رضوی به زائران دهه کرامت
سرخط خبرها

سلام امام رضا جون

  • کد خبر: ۱۴۳۴۲۱
  • ۱۵ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۰
سلام امام رضا جون
چندبار چیزی را زیر لب تکرار کرد. ایستاد و بلند گفت: «سلام امام رضا جون. ممنونم که...» انگار که حرفش را یادش رفته باشد، ساکت شد.

تا وسط راهرو دوید. نزدیکم شد و با خجالت سلام کرد. من هم سلام کردم. قدم قدم جلو آمد، زیاد حواسش به من نبود. کنارم ایستاد و چادر مشکی اش را با دست‌های کوچکش مرتب کرد و دوباره آرام راه افتاد. چندبار چیزی را زیر لب تکرار کرد. ایستاد و بلند گفت: «سلام امام رضا جون. ممنونم که...» انگار که حرفش را یادش رفته باشد، ساکت شد. مادر و پدرش به ما رسیدند. مادرش گفت: «بگو دیگه، همون طور که تمرین کرده بودیم...»

دوباره خیلی خودمانی و خنده رو گفت: سلام امام رضا جون. ممنونم که اجازه دادی دوباره بیام پیشت. بعدش هم پله‌های صحن غدیر به جمهوری را دوید و پایین رفت، رسید کنار حوض. بالا و پایین می‌پرید. پدرش همان طور که به دخترش نگاه می‌کرد گفت: از دیروز توی قطار این جمله را تمرین می‌کند. هی از در کوپه می‌آمد تو و تکرار می‌کرد که در حرم آقا جمله اش را اشتباه نگوید. ما هم به خاطر اصرار این کوچولو الان مشهدیم.

خودم را ورودی شیرازی می‌بینم کنار پدر. از بالاخیابان وارد حرم می‌شویم. زیر چشمی نگاهش می‌کنم. با چشمانی پر اشک رو به گنبد سلام می‌دهد. تسبیح دانه مشکی همیشگی اش را از جیب کتش درمی آورد و دودستی دانه‌ها را جفت جفت رد می‌کند.

باهم راه می‌افتیم. قبل از ورودی صحن عتیق زیر ایوان ساعت یک خادم کلاه به سر ایستاده، با یک عصای نقره‌ای رنگ پرنقش و نگار. عصا را با فاصله از خودش نگه داشته است. بابا عصا را می‌بوسد. به من هم اشاره می‌کند. من هم می‌بوسم. بوی فلز می‌دهد. بوی انگشتر بابابزرگ. در را می‌بوسیم و وارد صحن می‌شویم.

از صحن کهنه می‌رویم بیرون و از زیر ایوان تلگراف خانه وارد صحن نو می‌شویم. بابا می‌گوید باید به احترام آقا از پایین پا، وارد روضه شد. دور ضریح، بابا با صدای بلند می‌گوید: به شاه قبه طلا حضرت رضا صلوااااااااات و همه صلوات می‌فرستند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->